روی ستیژ رفتم. نور افگن های سفید، زرد، سبز، سرخ وآبی از بالا ، چهره ام را هدف روشنی خود قرار داده وصد ها نفر تماشاچی به من چشم دوختند روی صحنه تنها بودم و تنهایی همیشه وحشتناک است. یکی دو مرتبه میخواستم از سرا سیمه گی زیاد فریاد بکشم ولی میدانیدکه جای مناسبی برای آه وفریاد نبود بیننده ها میتوانستند صورت تراشیده وحتا رگ های گردنم را ببینند. ولی من به مشکل میتوانستم چهره های حاضرین رادر تالار نیمه تاریک تشخیص بدهم شنونده میتواند در موقع تماشای کنسرت ، به کسی که پهلویش نشسته، نزدیک گوشش راز دل کند. مثلا بگوید ببینید این آواز خوان چقدر با استعداد است، ویا چقدر مزخرف میخواند. صدایش مثل چکش بر فرق آدم میخورد ولی من نمیتوانم برای شنونده ها چیزی بگویم. مثلآ بگویم چرا امروز بسیار خوشحال به نظر میخورید. ویا چرا مثل سنگ وچوب بی حرکت هستید ؟

آنشب من اولین آوازخوانی بودم که روی صحنه حاظر شدم. خیلی ترسیده بودم.کف های دستم پراز عرق شده بودند. آهنگی از ساخته های خودم را میخواندم. شعرش خیلی عالی بود ولی متاسفانه شاعر آنرا نمی شناختم

در قطار سوم ، خانمی نسبتآ مسنی نشسته بود. قیافه خوش آیند و مهربانی داشت که برای انسان آرامی میبخشید. با دلسوزی فراوان به سویم نگاه میکرد، گویی ترس واضطراب مرا احساس میکرد. گویی چشمانش به من میگفت ناراحت نباش، کسی ترا نمیخورد او تنها کسی بود که به طرفش میدیدم و میخواندم. او برایم به مثابه حلقه نجاتی بود که مرا تا ساحل کنسرت میکشاند ناگهان...چشمم به قطار پنجم لغزید. روی چوکی مرد تنو مندی لم داده بود که یک دستش زیر الاشه اش بود وبا دست دیگرش بروت های درشت خود را نوازش میداد. نگاه هایش سرد بود. گویی چشمان تیز وزننده اش مرا میخورد. از ترس زیاد پا هایم به لرزه افتادند. باخود گفتم هی مردک. کمی پیشانی ات را باز کن وبرایم امید وروشنی ببخش. ولی او با همان نگاه سرد به طرفم میدید

دوباره چشمانم را به سوی«حلقه نجات » خود دوختم. همان چهره مهربان و تسلی بخش را داشت

کنسرت به پایان رسید. من پشت صحنه رفتم.حواسم به طرف آن مرد تنومند با بروت های درشتش بود. فکر کردم حتمآ یکی از منتقدین معروف است وفردا در یکی از روزنامه ها مطلبی زیر عنوان«ابتذال در هنر»را خواهد نوشت لحظه بعد مردبلند قامتی را دیدم که در عقب صحنه به من نزدیک شد.. خودش بود.همان مرد تنومند و بروتی. چهره اش شاد به نظر میرسیدوبرلبانش تبسم خوش آیندی هویدا بود. سلام داد. دستم را فشرد و آهسته گفت آمدم به خاطر آواز زیبا و آهنگ خوبی را که اجرا کردید تبریک عرض کنم. شعر آهنگ از من بود

کابل 1988

More stories